می‌نویسم

نویسنده نیستم، اما می‌نویسم

می‌نویسم

نویسنده نیستم، اما می‌نویسم

گفته بود: «بخوان».
اما من می‌نویسم.
شاید مقدمه‌ای شود برای خواندن...

هشدار: مطالب این وبلاگ ممکن است با عقاید فعلی یا آینده‌ی نویسنده‌شان هیچ نسبتی نداشته باشند!

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با موضوع «از هر دری سخنی» ثبت شده است

03
June

حتما براتون پیش اومده که مطلبی که چند سال قبل نوشته بودید رو بخونید، یا این‌که یادتون بیاد چند سال قبل درباره‌ی فلان موضوع چطور فکر می‌کردین و بعد با خودتون بگین: «چه نظرات چرت و پرت و خامی داشتم‌ها!»

خب، مژده بدم که شما تنها نیستین توی این تجربه.


ولی عاقل اونیه که اینو بفهمه که: «پس احتمالا خیلی از چیزهایی هم که الان به نظرم منطقی هستن، ممکنه چند سال بعد برام مضحک به نظر بیان»


و چه کم‌اند پند گیرندگان!


09
May

بین خودمون بمونه، ولی یکی از عوامل انگیزشی (یا به قول خارجی‌ها motivation) که برای شروع وبلاگ نوشتن داشتم، بحث ازدواج بود :)

البته عامل اصلی نبود و کلی دلیل دیگه هم داشتم برای وبلاگ نویسی، ولی خب این هم بود!


البته نه این‌که از طریق وبلاگ هم‌سر پیدا کنم! ایده‌ام این بود که شما وقتی می‌خوای با یکی آشنا بشی، اگه یه وبلاگی چیزی داشته باشه و نظراتش رو در مورد مسائل مختلف نوشته باشه، شما خیلی راحت می‌تونی قبل از آشنایی بیش‌تر -یعنی صحبت‌های حضوری و این‌ها- یک شناخت خوبی پیدا کنی. فکر کنم با همین شناخت حداقلی، می‌شه اون‌هایی که «قطعا نه» هستن رو غربال کرد!


حالا اگه همت کردم و مطالب بیشتری این‌جا نوشتم، می‌تونم قبل از این‌که بخوام با کسی بیش‌تر آشنا بشم، بگم بفرما، این وبلاگ من رو بخون و بگو نظرت چیه...!


شما هم شاید بد نباشه یه همچین کار بکنید. حالا اگه دوست ندارید منتشر بکنید هم نکنید، ولی بنویسین.


همین

09
May

کلی ایده‌های متفاوت دارم که دوست دارم براشون بنویسم.

برای بعضی‌هاشون حتی به چارچوب کلی چیزی که می‌خوام بنویسم هم فکر کردم...

اما تا میام شروع کنم به نوشتن، اصلا انگار قلم (یا به عبارت دقیق‌تر، انگشتان روی کیبورد) می‌خشکه!

یه بار به این نتیجه رسیده بودم که خیلی وقت‌ها که یه چیزی توی درونمون وول می‌خوره و نمی‌تونیم بیانش کنیم، به خاطر محدودیت‌های زبانی هستش. یعنی توی اون زبانی که بلدیم، به اندازه‌ی کافی واژه‌ی مناسب برای ابراز اون احساس وجود نداره، یا ما بلد نیستیم.

البته معمولا همون دومی هستش، یعنی توانایی استفاده از زبان، یعنی صحبت کردن و نگارش‌مون ضعیف هستش.


حالا الان نمی‌دونم دلیل این خشکیدن قلمی که من دارم چیه. ضعف نگارشمه، یا آشتفه بودن ذهنم و فکر کردن به چیزهای متفاوت... شایدم روحیه‌ی محافظه‌کارانمه. یعنی یه روحیه‌ای دارم که دوست ندارم اشتباه کنم. دوست ندارم چیزی که می‌نویسم نقص و اشتباه داشته باشه. واسه همین بعضا اینقدر به متنی که نوشتم ور می‌رم که اصلا بعضا حس می‌کنم متن دیگه روان و خوش‌خوان نیست.


الان که دارم این پست رو می‌نویسم، سعی کردم فک کنم می‌خوام در این مورد شفاها برای یک نفر دیگه توضیح بدم و هر چی رو می‌خوام به زبون بیارم بنویسم.


راستی یه نکته‌ی دیگه هم که توی نگارش هست اینه که، وقتی شفاها یک مطلبی رو می‌گیم، با تغییر لحن و مکث مناسب، منظور جمله رو می‌رسونیم. اما اگه همون جمله‌ای که شفاها گفتیم رو عینا بنویسیم، ممکنه خواننده اشتباه بخوندش. یا مجبور بشه چند بار بخونه تا بفهمه منظور ما چی بوده.

اینم یه نکته‌ست که آدم رو ترغیب می‌کنه بره یه کم فنون نگارشی و ویراستاری و از این چیزا یاد بگیره. البته من که حالش رو ندارم :)